پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ محمدتقی بهار ملقب به ملک الشعراء و متخلص به بهار در اول اردیبهشت 1330ه.ش در خانه خود در شمیران درگذشت و در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
محمدتقی بهار ملقب به ملک الشعراء و متخلص به بهار؛ شاعر، روزنامه نگار، نویسنده، تاریخنگار و سیاستمدار تاریخ معاصر ایران، در 18 آذر 1265 ه.ش/ دوازدهم ربیع الاول 1304 ه.ق در محله سرشور مشهد به دنیا آمد.[1]
پدرش میرزا محمدکاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی و مادرش زنی از تبار اشراف گرجی بود که در دوران شاه عباس صفوی به ایران کوچ کرده بودند. محمدتقی در سن چهار سالگی به مکتب رفت و در سن پنج سالگی، آموزش به شیوه قدیم و ادبیات را زیر نظر پدرش آغاز کرد؛ به طوری که در شش سالگی، خواندن قرآن و متون پارسی را فراگرفته بود. در هفت سالگی نزد پدر خواندن شاهنامه را آموخت و در همین سن، نخستین شعر خود را سرود:
تهمتن بپوشید ببر بیان بیامد به میدان چو شیر ژیان
بهار در سن چهارده سالگی به منظور تکمیل معلومات عربی و فارسی و علوم قدیمه در محضر اساتیدی چون میرزا عبدالرحمن شیرازی، سید علی خان درجزی و میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری شاگردی کرد. [2] ادیب نیشابوری در این دوران هوادار مشروطیت بود و شاگردانش را نیز با این جنبش آشنا میکرد. بهار پس از مدتی از محضر این استاد خارج شد اما به احتمال، علاوه بر پدرش، از این استاد نیز در زمینه مشروطهخواهی و وطن پرستی تاثیر پذیرفته بود. محمدکاظم به منظور آشنایی پسر با سیاست روز، وی را با خود به محافل آزادیخواهی می برد و بهار به جهت حضور در این نشست ها، به مشروطه و آزادی گرایش یافت. هوش و استعداد محمدتقی در زمان نوجوانی، موجب رسیدن وی به مقام ثقه الکتاب آستان قدس رضوی گردید و به نظر میرسد پیوند با کتابخانه و منابع مکتوب، در پیشه نویسندگی و روزنامهنگاری وی در دورههای بعد تاثیر بسیاری داشته است. در سال 1282ه.ش محمدکاظم صبوری درگذشت و پسر برخلاف وصیت پدرش که از وی خواسته بود بازرگانی پیشه و شاعری را به عنوان حرفه رها کند، به این راه ادامه داد و به سرودن اشعار پرداخت.[3]
این امر موجب گردید که مظفرالدین شاه قاجار بعد از دریافت شعری از وی، او را به ملک الشعرا ملقب نماید؛ لقبی که در سن هجده سالگی، رشک افراد بسیاری را برانگیخت. بهار علاوه بر شاعری، در سیاست هم دست داشت. دوران حیات بهار، همزمان با تحولات سیاسی مهمی در کشور بود که زندگی وی را تحت تاثیر قرار داد. وی در این دوران، توان شاعری و نویسندگی خود را به عنوان ابزاری در خدمت مبارزه با استبداد و دستیابی به عدالت و آزادی به کار گرفت و فصل نوینی در تاریخ ادبیات به وجود آورد.[4]
بهار در این مرحله از زندگانی خویش، ضمن آشنایی با دانش های جدید مغرب زمین و مطالعه کتب و مجلات مصری، اطلاعات خود را افزایش داد و به خاطر علاقهای که به آثار باستانی و ایران داشت، زبان پهلوی را از هرتسفلد ایرانشناس فرانسوی آموخت. بهار در سن 20 سالگی وارد فعالیتهای سیاسی شد و به عضویت انجمن سعادت مشهد که با انجمن سعادت استانبول و آزادیخواهان باکو ارتباط داشت، درآمد.
اولین آثار ادبی- سیاسی بهار در روزنامه خراسان بدون نام و به صورت پنهانی به چاپ رسید که توجه زیادی را به خود جلب کرد. علاوه بر این، وی در سال 1285 ه.ش، به چاپ مقالات سیاسی و اجتماعی در جریده طوس به مدیریت میرزا هاشم خان قزوینی و بعضی مقالات بیامضا در روزنامه حبلالمتین کلکته مبادرت ورزید که از جمله عوامل شهرت وی در این زمان محسوب میشد. مشهورترین شعر وی در این دوره، مثنوی خطاب به محمدعلی شاه با عنوان اندرز به شاه بود که با این مطلع آغاز گردید:
پادشاها چشم خرد باز کن فکر سرانجام ز آغاز کن
بهار در سال 1288 ه.ش با یکی از فعالترین لیدرهای حزب دموکرات ایران، حیدرعمواغلی ملاقات کرد و به عضویت کمیته ایالتی حزب دموکرات خراسان پذیرفته شد و جزء مشروطهخواهان این منطقه گردید. او همچنین در 21 مهر 1288ه.ش،/1328ه.ق، نخستین شماره روزنامه نوبهار را که ارگان حزب دموکرات مشهد بود، در این شهر منتشر کرد.[5] این روزنامه اهمیت خاصی داشت اما به دلیل این که مستقیما سیاست خصمانه روسها علیه ایران را نشانه میگرفت، بعد از یک سال توقیف شد.[6] اما چاپ روزنامه توسط وی در اینجا متوقف نشد و در آذر 1290 ه.ش، روزنامه تازه بهار را در مشهد منتشر کرد که بیش از 9 شماره آن انتشار نیافت و بهار با بعضی همفکرانش به تهران تبعید و به خاطر فشار روسها، به مدت 6 ماه نیز در تبعیدگاه بجنورد به سر برد. اما چندی بعد، دوره دوم نوبهار را در دی ماه 1292 ه.ش در مشهد از سر گرفت. بهار در سال 1293ه.ش، به عنوان نماینده مردم ناحیه درجز، کلات و سرخس در مجلس سوم شورای ملی و در مجلس پنجم، از حوزه انتخابیه ترشیز، به مجلس راه یافت و در همان سال نیز، دوره سوم روزنامه نوبهار را در تهران منتشر کرد و سال بعد، انجمن ادبی دانشکده را ایجاد نمود. انتشار روزنامه نوبهار دیری نپایید و به دلیل واژگونی درشکه و شکستن دست مدیرش در مهاجرت به قم در آبان 1294ه.ش تعطیل شد. بار دیگر این روزنامه در 1296ه.ش انتشار یافت اما به دلیل یکی از سروده های بهار توقیف شد تا این که وی در همین سال، روزنامه زبان آزاد را چاپ و برای مشترکین نوبهار فرستاد. بلافاصله بر اثر شعر بث الشکوی که خطاب به احمدشاه سروده بود، روزنامه نوبهار از توقیف خارج و به جای زبان آزاد منتشر گردید.[7]
همزمان با کار روزنامه، بهار با گردآوری شعرا و نویسندگان جوان در اطراف خود، مجلهای به نام دانشکده برای نشر آثار انجمن ادبی دانشکده منتشر کرد. این مجله، با اعتقاد به لزوم تجدیدنظر در طرز و رویه ادبیات ایران، انقلابی آرام را در آن توصیه می کرد.[8] دانشکده یکی از بهترین مجلات انتشار یافته در ایران تا آن زمان بود؛ گرچه یک سال بیشتر دوام نیاورد اما بر نویسندگان بسیاری تاثیر گذاشت. پس از چندی وثوق الدوله، بهار را به اداره روزنامه نیمه رسمی ایران فراخواند و نخستین شماره این روزنامه در 23 اسفند 1298ه.ش انتشار یافت و به مدت دو سال تا سوم اسفند 1299ه.ش دوام آورد.
در این سال و در زمان کابینه سید ضیاءالدین طباطبایی، بهار به مدت سه ماه در شمیران تحت نظر بود اما در سال 1300ه.ش توانست در مجلس چهارم از سوی مردم بجنورد به نمایندگی برگزیده شود. وی بعد از دو سال در مهر 1301ه.ش، تصمیم به نشر دوره ششم نوبهار گرفت اما به علت زندان و توقیف تمامی جراید و مشکلاتی که گریبانگیر او شد، از فعالیت مطبوعاتی باز ماند.[9] بهار در دوره پنجم مجلس شورای ملی، به همراه مدرس به مخالفت با سردار سپه پرداخت و شعر سیاسی مهم موسوم به جمهوری نامه را با همکاری میرزاده عشقی در زمان نخستوزیری رضاخان سرود که در روزنامه قرن بیستم به چاپ رسید. اهمیت فعالیتهای وی موجب مخالفتهای بسیاری گردید؛ به طوری که پس از ایراد نطق آتشین در سال 1303 ه.ش در مجلس شورای ملی، هدف ترور قرار گرفت اما به جای وی، واعظ قزوینی مدیر جریده رعد قزوین که شباهت به بهار داشت، در جلوی مجلس مورد اصابت گلوله قرار گرفت.[10]
بهار در زمان مجلس ششم، با رای مردم تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد؛ هرچند در اواخر آن به دلیل وجود جریانهای سیاسی خاص، از صحنه سیاست بیرون رفت. لازم به ذکر است که بهار در تیر 1305ه.ش به عضویت شورای عالی معارف منصوب شده بود که این سمت را تا سال 1322ه.ش در اختیار داشت.
محمدتقی بهار در دوران کناره گیری از سیاست، به فعالیت علمی و آموزشی و سرودن اشعار روی آورد و به مدت یک سال در دارالمعلمین عالی به تدریس پرداخت. او در سال 1308ه.ش به اتهام مخالفتهای پنهان با رضاشاه، به مدت چند ماه در زندان به سر برد و و در همین زمان، حبسیهها و شعرهای متعددی سرود. وی در سال 1312ه.ش، بار دیگر به مدت 5 ماه به زندان افتاد و سپس در 1312ه.ش برای یک سال به اصفهان تبعید شد و به سرودن اشعار و نوشتن کتاب پرداخت اما یک سال بعد، به وساطت محمدعلی فروغی و علیاصغر حکمت وزیر فرهنگ وقت، برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی به تهران بازگشت [11] و بار دیگر، در دانشسرای عالی به تدریس ادبیات مشغول شد.
با عزل رضاشاه از قدرت و تبعید او توسط انگلیسیها، بهار مجددا به فعالیت سیاسی و اجتماعی روی آورد و توانست در اسفند سال 1321 ه.ش، مجددا نوبهار را انتشار دهد. این روزنامه با وجود یک توقف چهار ماهه، همچنان انتشار یافت و در مجموع 102 شماره از آن منتشر گردید. بهار از سال 1322 تا 1326ه.ش، رئیس کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود و اولین کنگره نویسندگان ایران در 1324ه.ش، از طرف انجمن مذکور به ریاست او تشکیل شد.
او همچنین در دوره احمد قوام با حمایت وی، در کنگره حزب دموکرات ایران حضور یافت و در بهمن 1324ه.ش در کابینه قوام، به وزارت فرهنگ رسید [12] اما این امر مدت زیادی به درازا نکشید و پس از چندی، از سمت خود استعفا داد. آخرین دوره نمایندگی محمدتقی بهار به دوره پانزدهم مجلس باز میگردد که وی از تهران به سمت نمایندگی برگزیده شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را برعهده گرفت اما به دلیل بیماری سل نتوانست مدت زیادی در مجلس حضور یابد و برای معالجه خود رهسپار سوییس شد. سفر بهار در حدود یک سال به طور انجامید اما به دلیل مشکلات مالی، درمان وی متوقف و بهار راهی ایران شد و پس از بازگشت، به تدریس در دانشگاه پرداخت. آخرین فعالیت او، ریاست جمعیت ایرانی هواداران صلح بود که در خرداد 1329ه.ش تاسیس گردیده بود. سرانجام بهار در اول اردیبهشت 1330ه.ش در خانه خود در شمیران درگذشت و در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
محمدتقی بهار دو بار ازدواج کرد که زندگی مشترک اول وی در مشهد صورت گرفت و حاصل آن فرزندی بود که عمر او و مادرش دیری نپایید. بهار پس از آمدن به تهران، با سودابه صفدری ازدواج کرد که ثمره آن، شش فرزند به نامهای ملک هوشنگ، ماه ملک، ملک دخت، پروانه، ملک مهراد و چهرزاد بود. [13]
بهار دارای تالیفات بیشماری در حوزه نظم و نثر فارسی شامل کتاب، مقاله و ترجمه است که اشاره به تمامی آنها در این مقال نمی گنجد اما از جمله مهمترین آثار وی می توان به زندگانی مانی، ترجمه چند متن پهلوی، دیوا اشعار، فردوسی نامه، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، دستور زبان فارسی پنج استاد، تاریخ تصور شعر فارسی، بهار و ادب فارسی، مجمل التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی- تاریخ طبری و کتاب سبک شناسی اشاره کرد.
این یادداشت به منظور آشنایی با گوشهای از فعالیتهای سیاسی بهار، به صورت کوتاه و مختصر به موضوع قتل میرزاده عشقی و سخنان بهار در مجلس شورای ملی در این خصوص و در نتیجه سرایش سوگنامه عشقی میپردازد.
سید محمدرضا کردستانی مشهور به میرزاده عشقی، شاعر، روزنامه نگار و نویسنده نوگرای عصر مشروطه بود. عشقی سخنسرایی بسیار حساس و نویسنده ای انقلابی و جوانی جسور و بیباک بود که در کوتاه مدت در میان سیاستمداران، بلندآوازه شد. وی از منتقدان سرسخت و از مخالفان جدی رضاخان به شمار می آمد و در روزنامه خود با عنوان قرن بیستم به انتقاد از جمهوری خواهی سردار سپه می پرداخت و با بی پروایی او را قلدر و زورگو خطاب می کرد. [14]
او همچنین در زمان شکست طرح جمهوری خواهی رضاخان، به همراه بهار، منظومه بلند جمهوری نامه را علیه آن طرح و دسایس محافل سیاسی و نمایندگان طرفدار رضاخان برای تصویب آن در مجلس، سرود و آن منظومه را در روزنامه خود به چاپ رسانید. بهار و عشقی در آن منظومه طولانی که به قول حسین مکی، در حقیقت کارنامه و تاریخچه ی جمهوری به شمار می رود، ضمن این که به موافقت دولت انگلستان با دسایس نمایندگان احزاب تجدد و سوسیالیست جهت تصویب آن طرح در مجلس اشاره کرد، جمهوری رضاخان را، جمهوری زور و جمهوری بر ضد جمهور خواند و کل روند جنبش جمهوری خواهی- با ذکر نام رهبران آن- مخالفت نمایندگان اقلیت مجلس پنجم و مردم پایتخت با طرح را با جزئیات تشریح کرد. این دو در آن منظومه ضمن رسوا کردن دست اندرکاران طرح جمهوری با ذکر نام و نشان، خود و همفکرانش را از مبارزه ارتجاعی با عنوان مترقی جمهوریت، بری میداند و با زبانی ساده به مردم یادآور می شود که این عنوان فقط بهانه ای بوده است برای قدرت گیری یک دیکتاتور. [15]
عشقی علاوه بر چاپ این اشعار سیاسی، در آخرین شماره قرن بیستم به تاریخ 7 تیر 1303ه.ش، مطالب و کاریکاتورهایی برعلیه رضاخان منتشر و وی را دست نشانده انگلیسی ها خواند که همین مطالب بلای جان وی گردید و پنج روز پس از چاپ آن، ترور شد. بنا به برخی روایت ها، محمد درگاهی رئیس شهربانی دوره رضاشاه، سه نفر را مامور انجام این کار کرد و آنها به بهانه تحویل نامه ای به عشقی وارد خانه او شدند و در همان حال که یکی سرگرم صحبت با عشقی بود، دیگری او را هدف گلوله قرار داد. قاتلان گریختند اما یکی از آنها در حین فرار دستگیر شد. [16]
اهمیت این رخداد و وجود ذهنیت در خصوص ردپای رضاخان در این ماجرا موجب شد که در این زمان، طرفداران سردار سپه تلاش نمایند تا مانع از آن شوند که قضیه قتل عشقی در مجلس مطرح و از طرف اقلیت، حملاتی به اکثریت و بالاخص رضاخان صورت گیرد. از این رو، به منظور مسکوت ماندن این موضوع و عدم طرح آن در مجلس، در جلسه مورخ 15 تیر ماه 1303ه.ش، مانع از سخنرانی ملک الشعرا در این خصوص گردیدند. در این جلسه پس از اتمام دستور، رئیس مجلس اظهار داشت که ملک الشعراء اجازه بیان مطالبی پیش از پایان جلسه دارد اما سید یعقوب انوار نماینده شیراز با این موضوع مخالفت نمود. بنابراین رئیس مجلس از نمایندگان خواست که در خصوص اجازه سخنرانی به ملک الشعراء و طرح موضوع، رای گیری صورت گیرد. در این میان، بهار اظهار داشت که مطلب وی در ارتباط با قضایایی است که اخیرا در تهران روی داده و غرض وی، تذکری به نمایندگان درباره سکوت آنان نسبت به این ماجرا است.
در برابر سخنان بهار، فتحالله میرزا هرمزی نماینده میانه و سراب، علاوه بر مخالفت با اجازه سخنرانی و رای گیری، اظهار داشت که تذکر بهار باید در جلسه خصوصی نمایندگان مطرح گردد و نیازی به طرح آن در جلسه علنی نیست. در این میان، رئیس مجلس اعلام نمود که دستور ارائه مطالب از سوی ملک الشعرا، نیازمند رای گیری است و چون این مطلب جزء دستور جلسه نبوده است؛ چنانچه رئیس مجلس اجازه سخنرانی به وی دهد، مورد اخطار واقع می شود. در برابر سخنان رئیس مجلس، ابوالحسن حائری زاده نماینده یزد ضمن مخالفت با نظر رئیس در خصوص دریافت اخطار، اعلام نمود که برای ارائه نظرات، نیازی به رایگیری نیست و در این باره به این مطلب استناد نمود که در دوره چهارم مجلس شورای ملی، چنانچه نمایندگان مطلبی داشتند که نیاز به بیان آن در مجلس بود، می توانستند در ابتدا و انتهای جلسه، بدون رای گیری و با کسب اجازه از رئیس مجلس، مطالب خود را اظهار نمایند. همچنین در ماده 106 نظامنامه داخلی مجلس نیز به این موضوع اشاره شده است که ارائه مطالب خارج از دستور، محتاج به اجازه و رای مجلس نیست. علی رغم این تذکر، بحث در ارتباط با اجازه سخنرانی، مابین اکثریت و اقلیت بسیار گردید و سرانجام مدرس با تعرض از جلسه خارج شد و ملک الشعراء نیز به نشانه اعتراض با گفتن این جمله که «روزنامهها را توقیف می کنند و اجازه نطق نمیدهند» از مجلس خارج شد. پس از خروج دو نفر از گروه اقلیت، پیشنهاد ختم جلسه داده شد و چون عده کافی برای رای گیری نبود، جلسه تعطیل گردید. [17]
این موضوع به جلسه مذکور ختم نشد و با توجه به اهمیت سیاسی آن، ملک الشعرای بهار را واداشت که علی رغم مخاطرات موجود در بیرون و درون مجلس، در جلسه سه شنبه 17 تیر 1303 ه.ش مجلس شورای ملی بار دیگر، خواستار طرح سخنانی در این موضوع شده و مجلس را به خاطر سکوت خویش در قبال این ترور، به باد انتقاد گیرد. وی با اشاره به نزدیکی تفکرات و دیدگاههای سیاسی میرزاده عشقی به گروه اقلیت مجلس و با در نظر گرفتن مسائل جامعه و نیز شائبه سیاسی بودن این قتل و علیرغم مخالفت اکثریت با پیگیری این موضوع، از نمایندگان مجلس درخواست نمود تا ضمن کنکاش در این رخداد و ورود به بحث، زمینه بررسی دلایل قتل عشقی و جریانهای سیاسی پشت پرده آن را فراهم نمایند؛ امری که هیچگاه مورد توجه نمایندگان مجلس به ویژه گروه اکثریت واقع نشد. بهار در نطق خود این چنین به موضوع میپردازد:«...بنده میخواستم مختصری از وضعیات جاریه شهر طهران و ضربتی كه به امنیت و آسایش افراد این شهر وارد شده است اشاره كنم و در ضمن اظهار كنم كه این ضربت به یك فرد مفید مملكت و به یك عنصر مفید و نافعی وارد شده است و صرفنظر از مقامات فضلی و ادبی فقید مرحوم این ضربت به دماغی وارد شده است كه آن دماغ با اقلیت مجلس همراه بوده است و آن دماغ حمایت میكرده است از افكار عمومی و فكر آن شخص مقتول در جریان سیاسی داخل بوده است كه آن سیاست بر ضد دولت وقت بوده است و از این نقطهنظر بیشتر بنده حق داشتم اظهار تأسف كنم زیرا علیالمرسوم و علیالمعمول این طور حملهها فتاكیها و ترورها غالباً در دنیا رنگ سیاسی به خود گرفته، این قضیه هم قطعاً و اصولاً رنگ سیاسی پیدا كرده است و بنده خواستم به آقایان نمایندگان محترم تذكر بدهم كه اولاً برای پاس و حفظ اصول امنیت عمومی. ثانیاً برای حفظ و احترام سیاست اقلیت و سیاست انتقاد و برای حفظ آزادی عقیده كه تمام آقایان پابند آن هستند و برای حفظ احترام عقاید ملت ایران كه گفته نشود ملت ایران عقیده را میكشند و پامال میكنند و بالاخره برای رفع نگرانیهای سیاسی كه عرض كردم قطعاً شامل این قتل میشود حق این بود كه مجلس شورای ملی ایران و اكثریت محترم كه مسئول وضعیات هستند بیشتر علاقمند به این قضیه باشند.
نكته كه میخواستم عرض كنم این بود كه در شهر طهران یك قضیه واقع شد ... ولی با این حال با این كه مسئله مربوط به امنیت عمومی و مربوط به قضایای سیاسی بود مجلس شورای ملی ایران با خونسردی امرار وقت میكرد و در مسائل خیلی عالی بحث میكرد. در آن جریان قضایای بعد از قتل كه اتفاقاً بنده را آن فقید مرحوم با تلفن خواست و رفتم در بالین او و با حضور امنای نظمیه اظهاراتی كرد خواستم به آقایان عرض كنم در نتیجه اظهارات او و در نتیجه مواجهاتی كه آن مقتول با اشخاص دستگیر شده و در حضور مدعیالعموم كرد یك اطلاعاتی به دست آمد كه نتیجهاش این بود. دو نفر رفتهاند و این آدم را مقتول كردهاند یك دستگیر شده و دیگری فرار كرده است.حتی به گوش بنده خورد كه آن كس هم كه فرار كرده است یك اسمی داشته است كه اسم او در نظمیه هم بوده است او فرار كرده است و در موقعی كه آن فقید محتضر با حواس جمع حكایت میكرد وضع كشته شدن خودش را یكی از اعضاء تأمینات كه به نظرم شخص باهوشی آمد به بنده اطمینان داد (در موقعی كه در مریضخانه در بالین محتضر بودیم) كه چون یكی از آنها دستگیر شده است به شما اطمینان میدهم آن یكی را هم امروز یا فردا دستگیر خواهیم كرد ولی متأسفانه بنده در جلسه گذشته شنیدم كه نظمیه از آن یك نفر فراری تعقیب نكرده است محمد خان نامی كه رفته است در حضور تمام اهل محل قاتل را گرفته و به آژان تحویل داده است او را هم گرفتهاند و در نظمیه در حبس تاریك است و به بنده گفته شد حتی در یك قسمت هم حضور داشتم كه پس از مواجهه آن شخص توقیف شده با مرحوم عشقی و تقاریری كه عشقی كرده و امارات ترور و سوء قصد را ثابت كرد مدعیالعموم عدلیه و یك نفر از مستنطقین عدلیه خواستند به موجب قوانین جاریه شخص مقصر را ببرند و در تحت مراقبت نگاه دارند و نگذارند كسی با او ملاقات كند و امر را به جریان طبیعی بیندازند بدبختانه امناء نظمیه آن شخص را به دست مدعیالعموم ندادند و استنكاف كردند كه آنها در مقابل تقاضای حقه خود به وظیفه خودشان عمل كنند. بنده خواستم مجلس را متذكر كنم كه در این قضیه نباید خونسرد باشد زیرا ما اقلیت هستیم و در محیط سیاست فعلی در تحت مضیقه و فشار میباشیم. روزنامههای ما آزاد نیستند. در مطابع جراید ما را شبها سانسور میكنند. اگر یك مقاله آزادتری نوشته شود روزنامه را توقیف میكنند. مدیران جراید اقلیت به واسطه حذر از سوء قصدها در مجلس متحصن شدهاند و بالاخره ما در یك حال مضیقه و فشار هستیم ولی اكثریت مجلس اكثریتی كه مسئول وضعیات است نباید به سكوت و خمودگی بگذارند. این حق اكثریت بوده و هست كه در این قبیل مسائل پیشقدم بشود متأسفانه نشد و به خونسردی برگزار شد یا غفلت شد.
چرا خواستم متذكر شوم و چرا دیر شده است؟ تأسف بنده برای این است كه آن شخص دوم كه فرار نموده و وعده كردهاند او را بگیرند و منضم كنند به یك نفر دیگر به قراری كه شنیدهام شاید از سرحد هم رد شده باشد چون سه چهار روز است كه میگذرد بعلاوه در جلسه گذشته میخواستم آقایان را متذكر كنم كه بدبختانه در نظمیه یك سوابقی در ساختن دوسیهها ایجاد شده است و همیشه در دوسیهها یك نگرانی و سوء ظنهایی جریان داشته است. خواستم به مجلس و آقایان وكلاء عرض كنم كه مراقبت بفرمایند و اجازه ندهند كه در این مورد هم نظیر قضایای گذشته تكرار شود... آیا مجلس شورای ملی ایران علاقهمند هست كه مملكت این باشد یا نیست؟ آیا اگر یكی از وكلای اقلیت را شب و روز تهدید به قتل نمایند مجلس شورای ملی نباید در این باب علاقهمندی خودش را ابراز بدارد. یك صف روزنامهنویس و مدیران مطبوعات یك اشخاصی كه با سرمایه خودشان و با قوای دماغیشان برای مملكت زحمت میكشند اینها امنیت نداشته باشند و بیایند در كعبه آمال ملت متحصن شوند مجلس شورای ملی باید بپرسد چرا آمدهاید یا نباید بپرسد؟...قصد من این است كه آن پنجه سرخی كه گریبان عشقی را گرفت و او را به دامان قبر انداخت آن پنجه سرخ در یك مملكت قانونی قابل دیدن نیست قابل تحمل نیست. باید مجلس شورای ملی آن پنجه سرخ را قطع كند این را با قوت قلب میگویم آن شخص هر كه باشد و آن پنجه از آستین هر كه بیرون بیاید به شما میگویم اگر مجلس آن دست خائن و خونین را قطع نكند مردم قطع خواهند كرد. این دست قابل تحمل نیست. دست خیانتكار باید قطع شود». [18]
خشم بهار از این رخداد محدود به سخنان وی در مجلس نگردید و سرخوردگی وی از اقدام نمایندگان در عدم پیگیری قتل عشقی، او را برآن داشت که به گونه ای دیگر و با سلاح شعر به رسوایی عاملان این ترور پرداخته و ضمن جاودان نمودن یاد یار شاعر خویش، یکی از زیباترین و پرشورترین سوگنامه های دوره مشروطه را آفریند و کام قاتلان را با نیش شعر خود به تلخی کشاند؛ هرچند که تلاش های وی در رسوایی قاتلان بی ثمر ماند و سرآخر نه دست عدالت مشروطه، بلکه دست غیب، گریبان قاتلان را گرفت.
شبیچشم کیوان ز فکرت نخفت دژم گشته از رازهای نهفت
نحوست زده هاله برگرد اوی رده بسته ناکامیش پیش روی
دریغ و اسف از نشیب و فراز ز هر سو بر او ره گرفتند باز
سعادت ز پیشش گریزنده شد طبیعت ازو اشگ ریزنده شد
فرشته خروشان برفته ز جای تبسم کنان دیو پیشش بهپای
بجستیش برق نحوست ز چشم ازو منتشر کینه و کید و خشم
چو دیوانگان سر فرو برد پیش همی چرخ زد گرد بر گرد خویش
هوا گشت تاریک از اندیشهاش از اندیشهاش شومتر، پیشهاش
دژم کرد بهری ز افلاک را سیه کرد آن گوهر پاک را
درون دلش عقدهای زهردار بپیچید و خمید مانند مار
زکامش برون جست مانند دود تنورهزنان، شعلههای کبود
که پیچید تا بامدادان به درد به ناخن بر و سینه را چاک کرد
چو آبستنان نعرهها کرد سخت جداگشتاز او خون و خوی لختلخت
به دلش اندرون بد غمی آتشین بر او سخت افشرده چنگال کین
یکی خنجر از برق بر سینه راند بهبرق آن نحوست ز دل برفشاند
رها گشت کیوان هم اندر زمان از آن شوم سوزنده بیامان
سیه گوهر شوم بگداخته که برقش ز کیوان جدا ساخته
ز بالا خروشان سوی خاک تاخت به خاک آمد و جان عشقی گداخت
جوانی دلیر و گشاده زبان سخنگوی و دانشور و مهربان
به بالا بسان یکی زاد سرو خرامنده مانند زیبا تذرو
گشاده دل و برگشاده جبین وطنخواه و آزاد و نغز و گزین
نجسته هنوز از جهان کام خویش ندیده به واقع سرانجام خویش
نکرده دهانی خوش از زندگی نگردیده جمع از پراکندگی
نگشته دلش بر غم عشق چیر نخندیده بر چهر معشوق سیر
چو بلبل نوایش همه دردناک گریبان بختش چو گل ، چاک چاک
هنوزش نپیوسته پر تا میان نبسته به شاخی هنوز آشیان
به شب خفته برشاخه ی آرزو سحرگاه با عشق در گفتگو
که از شست کیوان یکی تیر جست جگرگاه مرغ سخنگوی خست
ز معدن جدا گشت سربی سیاه گدازان چو آه دل بی گناه
ز صنع بشر نرم چون موم شد سپس سخت چون بیخ زقوم شد
بمد بَر فرو رفت و گردن کشید یکی دوزخی زیر دامن کشید
چو افعی به غاری درون جا گرفت به دل کینه مرد دانا گرفت
نگه کرد هر سو به خرد و کلان به تیرهدلان و به روشندلان
به سردار و سالار و میر و وزیر به اعیان و اشراف و خرد و کبیر
دربغ آمدش حمله آوردنا به قلب سیهشان گذر کردنا
نچربید زورش به زورآوران بجنبید مهرش با ستمگرن
ز ظالم بگردید و پیمان گرفت سوی کاخ مظلوم جولان گرفت
سیه بود و کام از سیاهی نیافت به سوی سپیدان رخ از رشگ تافت
به قصد سپیدان بیفراشت قد سیهرو برد بر سپیدان حسد
ز دیوار عشقی درین بوم و بر ندید ایچ دیوار کوتاهتر
بر او تاختن برد یک بامداد گل عمر او چید و بر باد داد
به ما داد گیتی صلای نبرد جهان تنگ شد بر خردمند مرد
زبان سخنور به تیغ جفا چو سوسن برآورده شد از قفا
وزارت گروه سپاهی گرفتض گدا پویه پادشاهی گرفت
از این ناکسان شد وزارت تباه وزین ناکسان گشت فاسد سپاه
به کاغذ بدل شد کلاه مهی نگون گشت دیهیم شاهنشهی
شه ناسزاوار از ایران گریخت به خاک آب دیهیم و اورنگ ریخت
از او ناسزاوارتر جای او همی خوست گیرد به یاسای او
به بنگاه کی تاخت دیو سفید دژم گشت رخسار تابنده شید
ز افسون دیو مازندران وطن تیره شد ازکران تاکران
برآمد یکی تندباد از جنوب یکی سیل برخاست کاشانه کوب
زکوه سیه برشد ابری سیاه بپوشید رخسار خورشید و ماه
زمانه برانگیخت اهریمنی به تن کردش از خودسری جوشنی
بنوشاندش از جام نخوت نبید سیه بود و کردش به حیلت سپید
بپیمود از آن تلخ می جام، شست چو شد مست دادش عمودی به دست
بدو گفت مردم ندیم تواند همه بندگان قدیم تواند
کسی کز تو بدگوید آن بد مباد بداندیش تو در جهان خود مباد
بر او خواند مهرورز شاهنشهان مهان کامدند از قفای مهان
بجنبید با نخوت وکبریا به مغز اندرش کرم ماخولیا
که بر سر نهد تاج در قرن بیست نشیند بر اورنگ سالی دویست
نژادی پدید آرد از خودسران به آیین دیوان مازندران
بهعهدی که قیصر بود خاکسار شه روس را تن شود پارپار
بهسر تاج گیتی خدایی نهد ز نو تخمه پادشاهی نهد
درین پویه دیو دژم بردمید سیه گشت ازو روزگار سپید
به مردم درآویخت چون پیل مست یکی تیغ زهر آبداده به دست
چو خر دُم علم کرد در بوستان لگدکوب شد کشته دوستان
گهی جفته زد، گاه سرگین فکند گهی سر فرو برد و چیزی بکند
لگد کرد و بشکست و افکند و ریخت گلوی گل تازه از تن گسیخت
یکی تازه گل اندر آن باغ بود به بیغاره خر زبان برگشود
هنوزش ز خر بود بر لب نوا که خر سر فروبرد و کندش ز جا
گل عاشقی بود و عشقیش نام به عشق وطن خاک شد والسلام
نمو کرد و بشکفت و خندید و رفت چو گل، صبحی از زندگی دید و رفت [19]
منابع و مآخذ:
[1] در برخی از تحقیقات، تاریخ تولد بهار، 20 آذر 1265ه.ش درج شده است
[2] خلیلی، محسن، کشاورز شکری، عباس(پاییز و زمستان 1386) فصلنامه دانش سیاسی، سال 3، شماره 2، ص 170
[3] وکیلی، شروین(1397) ملک الشعرای بهار، تهران، نشر شورآفرین، ص 14 و 15
[4]حاکمی، اسماعیل، اکبری بیرق، حسین(پاییز 1380) ملک الشعرای بهار، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دوره 1، شماره 3(ضمیمه)، ص 29
[5]نیکو همت، احمد(1361)، زندگی و آثار بهار، تهران، گروه انتشاراتی آباد، ص 14
[6]قاسمی، سید فرید(1386)، محمدتفی بهار(ملک الشعراء)، تهران، امیرکبیر، ص 21
[7]جدیدی، حمیدرضا، ضابطی، سمیرا(1390) مشروطه خواهی یک شاعر اجتماعی؛ محمدتقی بهار، فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ، سال 20، شماره 6
[8]حاکمی، اکبری بیرق (پاییز 1380) ، ص 29
[9]جدیدی، ضابطی(1390) ، ص27
[10]وکیلی(1397)، ص 229
[11]پیشین، ص 231
[12]خلیلی، کشاورز شکری( 1386)، ص 170
[13]شروین وکیلی در کتاب خود با عنوان ملک الشعرای بهار، نام فرزندان بهار را هوشنگ، ماه ملک، ملک زاد، مهرداد، چهرداد و پروانه درج کرده است.ن. ک؛ وکیلی(1397)، ص 23
[14]حاتمی، محراب، صدری، منیژه و سیمین فصیحی و نازلی اسکندری نژاد(تابستان 1399) چگونگی رویارویی رضاشاه با مقوله تجدد و روشنگری و واکاوی رفتارشناختی او با روشنفکران، نشریه تاریخ دانشگاه آزاد اسلامی واحد محلات، شماره 57، ص 183
[15]مدرسی، فاطمه، فرهادنیا، حسین(تابستان 1390) موضع محمدتقی ملک الشعراء بهار نسبت به طرح جمهوریت رضاخان، مطالعات تاریخ فرهنگی، سال 2، شماره 8، صص 107 و 108
[16]زرینی، حسین(پاییز 1387) رای دیوان عالی تمیز درباره قتل میرزاده عشقی، فصلنامه گنجینه اسناد، شماره 71، ص 45
[17]مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره 5، شماره 34، یکشنبه 7 تیر 1303ه.ش
[18]مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره 5، شماره 35، سه شنبه 17 تیر 1303
[19]بهار، محمدتقی(1387) دیوان اشعار، انتشارات نگاه، صص 291-294