تورق تاریخ عصر پهلوی اول

آیا آزادی و امنیت در عصر رضاخان برقرار بود؟

رضاخان با رسیدن به سلطنت، آزادی‌های تصریح شده در قانون اساسی را زیر پا گذاشت و بساط پلیس سیاسی را در سراسر کشور گسترش داد. شهربانی، که طبق قانون ضابط دادگستری بود، به نیرومندترین ابزار در دست رضاخان برای ترور، اختناق و انواع جنایت‌ها تبدیل شد. حکومت پهلوی اول از همان آغاز، به صورت ترور سازمان یافته، و ضد دموکراتیک عرض اندام کرد. شهربانی پایه کار خود را بر زیرپا نهادن قانون، جنایت، تفتیش عقاید و سلب امنیت مردم گذاشت.
شنبه ۰۶ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۳:۰۴

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ رژیم خودکامه پهلوی که با کودتای انگلیسی‌ها روی آمد، از همان ابتدا جو اختناق و خفقان را برای جامعه ایرانی به ارمغان آورد و آزادی‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مردم را تحت‌الشعاع اوامر شخص رضاخان در‌آورد. بطور کلی حکمرانی و استبداد شخصی رضاخان با تلفیقی از آموزه‌های غربی و تقلید از روشنفکران غربگرا جامعه را بیش از پیش به بن‌بست کشاند تا جائی که با عزل رضاخان از سلطنت مردم خوشحالی زایدالوصفی از خود نشان دادند.

در کتاب "موانع تحقق توسعه سیاسی در دوره سلطنت رضاشاه" که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، درباره سلب آزادی‌های اساسی و امنیت افراد و ناتوانی نهادهای مردمی در عصر رضاخان آمده است: 

در سال‌های 1304 تا 1320،‌ قدرت مطلق و نو پدرشاهی رضاخان سد مهمی در مقابل پیدایش جامعه مدنی، آزادی، امنیت مالی و جانی افراد عادی، روشنفکران مخالف و سیاستمداران اصلاح‌طلب بود. تمام ویژگی‌های حکومت‌های سلطانی، از جمله حکومت شخصی، رسمی نبودن سیاست، انحصار سیاسی، ناآگاهی سیاسی مردم، ناتوانی نهادهای مردمی و فساد سیاسی در نهادهای اداری، در حکومت رضاخان نمود یافت. حکومت رضاخان جزء دیکتاتوری‌های نظامی نبود؛ به دلیل آن که در دیکتاتوری‌های نظامی، کانون تصمیم‌گیری را فرماندهان نظامی تشکیل می‌دهند، یا آن که یک دیکتاتور از میان نیروهای نظامی برمی‌خیزد که می‌توان جای او را، دست‌کم از لحاظ تئوریک، با نظامی دیگر عوض کرد؛ کارکنان اصلی دولت را به کلی یا بیشتر نظامیان تشکیل می‌دهند؛ و از لحاظ ایدئولوژیک، نیروهای نظامی، خود را پاسداران سرنوشت ملت نشان می‌دهند. در این دوره، رضاخان تصمیم‌گیر اصلی بود و قدرت تنها در دست او و دربار متمرکز بود.

 هرچند که نظامیان در سراسر کشور اعتبار و قدرت فراوانی داشتند، در مجموع، فقط ابزاری در خدمت شاه بودند، نه تصمیم گیر اصلی. فرد هالیدی در این مورد چنین نوشته است: «فقط شاه بود که عملا و به صورت مظهر ارتش، نیروهای نظامی را کنترل می‌کرد؛ نه بالعکس..... او از طریق تبدیل خود به پادشاه و دیکتاتور بلامنازع، میان شخص خود و ارتش فاصله‌ای ایجاد کرد.» بنابراین، حکومت رضاخان را می‌توان در قالب حکومت‌های سلطنتی مطلق و پدرشاهی در شکل جدید آورد، نه در دیکتاتوری‌های نظامی.

رضاخان ارتش، نظام اداری، آموزشی، قضایی و دربار را کاملاً به شخص خود وابسته کرد. او با قبضه کردن قدرت، همه نیروهای سیاسی و مخالفان داخلی اش را سرکوب و وادار به اطاعت کرد، یا از میان برد و راه را برای برقراری نظامی کاملا خودکامه، به ویژه از سال ۱۳۱۲ به بعد، هموار کرد. او ارتش را به شکل نیروی مسلط درآورد و مقام‌های کشوری در عمل زیر فشار مأموران نظامی قرار گرفتند. ارتش نقش عمده را در سرکوب مخالفان سیاسی و باقی نگه داشتن جامعه در حالت سنتی و جلوگیری از تکوین جامعه مدنی ایفا کرد. دخالت ارتش همچون ابزار در سیاست در همان روز اول آغاز شد و پشتوانه اصلی رژیم به شمار آمد. 

با آغاز سلطنت رضاخان، دولت بطور فزاینده با «حاکم» تعریف شد. او از درآوردن حکومت به شکل نو و دموکراتیک پرهیز کرد. در نظام اداری سلسله مراتبی و نیز آموزشی، بر شاه‌دوستی و اطاعت کامل از او تأکید می‌شد. در ساخت قدرت مطلق و شخص پهلوی اول، قدرت به صورت عمودی و یک جانبه سازماندهی شده بود. فرهنگ متناسب با این ساخت قدرت «فرهنگ تابعیت» بود، نه فرهنگ مشارکت.در واقع، در این دوره، فرهنگ تابعیت و ساخت قدرت عمودی و یک جانبه پشتوانه فرهنگ را ضروری ساخت. در فرهنگ تابعیت و ساخت قدرت عمودی، برای «نقش» و نهادهای مستقل جایی وجود ندارد و «شخص» در فرآیندهای سیاسی و تصمیم‌گیری مهم است؛ بنابراین، سیاستمداران و دیگر افراد امنیت مالی و جانی نخواهند داشت و نیز امنیت شغلی، که از ویژگی‌های جامعه مدنی است، وجود نخواهد داشت. در این زمینه نقل قولی از سرلشکر حسن ارفع آمده است: «من مرتب بطور مستقیم در تماس با او (رضاخان) بودم؛ زندگی‌ام، کارم، خوشحالی‌ام، یا پریشانی‌ام مستقیماً به او بستگی داشت». فخرالدین عظیمی در مورد ناامنی شغلی در این دوره چنین نوشته است: « منش تحقیرآمیز و بی‌احساس حکومت شخصی وی، فکر آکنده از سوء‌ظن و گرایش‌های خشن سیاسی او کلیه سیاستمداران لایقی را که از نظر وی به حد کافی نوکرمآب نبودند به گونه‌ای مؤثر از صحنه بیرون راند». 

آیا آزادی و امنیت در عصر رضاخان برقرار بود؟

ماروین زونیس فرهنگ سیاسی نخبگان ایران در این دوره را در چهار ویژگی خلاصه کرده است: «بدبینی سیاسی، بی‌اعتمادی شخصی، احساس عدم امنیت آشکار و سوءاستفاده بین افراد». بی‌اعتمادی و بدینی سیاسی از ویژگی‌های اصلی فرهنگ تابعیت است که در این دوره کاملا مشهود است. قدرت مطلق شخصی رضاخان همراه با اضطراب شخصی او باعث شد تا حکومت او نه تنها دشمنان سابقش را بکشد، بلکه آنان را نیز که در رسیدن او به قدرت نقش داشتند حذف کند.

در این دوره، فعالیت سیاسی مردم و روشنفکران بسیار محدود بود. قبل از آغاز سلطنت رضاخان میرزاده عشقی به سبب مخالفتش با جمهوری‌خواهی به قتل رسید. با آغاز سلطنت او، مدرس زندانی شد و بعد به قتل رسید. مصدق تا مدت کوتاهی در مجلس به برنامه‌های رضاخان حمله می‌کرد؛ او از کار برکنار شد و در ملک شخصی‌اش زیر نظر قرار گرفت و اگر پادرمیانی ولیعهد نبود، به قتل می‌رسید. در جو ارعاب، بقیه مخالفان ساکت یا منزوی شدند، یا به مدت محدودی به همکاری با رژیم پرداختند که از آن جمله سید حسن تقی‌زاده است که ابتدا به سمت وزیر مالیه و بعد سفیر ایران در بریتانیا انتخاب گردید. روشنفکران بنام، مانند کمال الملک نقاش، فرخی، واعظ قزوینی و مستوفی الممالک، نابود شدند. ملک‌الشعرای بهار، بزرگترین شاعر کلاسیک، زندانی شد و در تمام مدت سلطنت رضاخان مغضوب بود. رژیم ترور و اختناق رضاخان علاوه برحذف و شکنجه مخالفان، به منظور انحصار سیاسی و تصمیم‌گیری، افراد وفادار و مورد اعتماد خود را، از جمله تیمورتاش، داور، نصرت‌الدوله فیروز، سردار اسعد، صولت‌الدوله قشقایی و حاج اسماعیل عراقی به قتل رساند. در بیشتر موارد، به دلیل ویژگی‌های حکومت سلطانی رضاخان، کشتن مخالفان بدون مراسم قانونی، یا با اجرای کاملاً ظاهری آن و در همه موردها به دستور مستقیم او انجام می‌گرفت.  

رضاخان با رسیدن به سلطنت، آزادی‌های تصریح شده در قانون اساسی را زیر پا گذاشت و بساط پلیس سیاسی را در سراسر کشور گسترش داد. شهربانی، که طبق قانون ضابط دادگستری بود، به نیرومندترین ابزار در دست رضاخان برای ترور، اختناق و انواع جنایت‌ها تبدیل شد. حکومت پهلوي اول از همان آغاز، به صورت ترور سازمان یافته، و ضد دموکراتیک عرض اندام کرد. شهربانی پایه کار خود را بر زیرپا نهادن قانون، جنایت، تفتیش عقاید و سلب امنیت مردم گذاشت. حکومت از شهربانی خواست تا به فعالیت‌های سیاسی مضر نیز رسیدگی کند و در داخل شهربانی، پلیس سیاسی را ایجاد کرد. «در زمان مختاری [پلیس سیاسی] حتی به درون خانواده‌هایی که لازم بود، نفوذ کرد. رجال رضاخان یاد گرفته بودند که باید از شهربانی به عنوان یک دستگاه مخوف حساب برند و رضاخان همه چیز را از شهربانی می‌خواست.» احسان طبری جو اختناق آن زمان را چنین توصیف کرده است: «بیم و هراس و بی‌اعتمادی چنان بر روحیه مردم مسلط شد که در خانه‌های خود از ترس جاسوسان شهربانی جرأت حرف زدن نداشتند؛ رؤسای شهربانی در تمام کشور هر یک دیکتاتور مطلق و همه کاره بودند». 

پلیس سیاسی به شکنجه، ترور، اعدام‌های بدون محاکمه، مسموم کردن، خفه کردن، تزریق آمپول هوا و کشتن با میکروب تیفوس دست زد. زندان‌های مخوف، آمپول‌های هوای پزشک احمدی و سلول‌های پر از شپش آلوده به تیفوس جهت فراهم کردن امکان مرگ کاملاً طبیعی، برای از پا در آوردن آزادی‌خواهان آماده بود. « وقتی زندانیان جان‌سخت از شر این فشارها، جانی بدر می‌بردند و به عرض شاه می‌رساندند، [شاه] می‌گفت: مگر هنوز او زنده است؟ ده سال کافی برای مردن او نیست ؟ مگر مهمانخانه ساخته‌ام؟»  رضاخان در کشور تبدیل به دیکتاتور قهاری شد که حقوق اجتماعی، آزادی عقیده، مالکیت، امنیت و آسایش مردم ایران را بازیچه دست خود قرار داد. عده کثیری از جمله برخی از سیاستمداران برجسته در حالی که محکومیت‌شان را در زندان می‌گذراندند، زندگی خود را از دست دادند. حکومت غربگرا و نوگرای رضاخان برخی از خواست‌های روشنفکران ایران را در زمینه ایجاد مبانی دولت مدرن، ملی‌گرایی ایرانی، جلوگیری از نفوذ روحانیان، زنده کردن شکوه ایران باستان، اصلاحات دیوان‌سالاری و تمرکز سیاسی برآورده ساخت. 

این اقدامات رضاخان در نیمه نخست حکومت او، یعنی تا سال ۱۳۱۲، بسیاری از روشنفکران نوگرا را حامی او ساخت، ولی گرایش رضاخان از حکومت مطلق به خودکامه از سال ۱۳۱۲ به بعد، باعث مخالفت بعضی از روشنفکران و تحصیل‌کرده‌ها با او شد؛ از جمله مشیرالدوله، علی دشتی، تقی‌زاده و تدین. البته برخی از روشنفکران، مانند فروغی، علی‌اصغر حکمت، ذبیح الله شفق، متین دفتری و سعید نفیسی، تا آخر با او بودند. به دلیل جو ارعاب و اختناق در این دوره، و جامعه مدنی، که محتوای آن مشارکت روشنفکران و مخالفت مؤثر آنان با خودکامگی رضاخان باشد، به وجود نیامد و اگر روشنفکران مخالفتی می‌کردند، تبعید، شکنجه، یا کشته می‌شدند و همین امر باعث کناره‌گیری روشنفکران میانه‌رو و مخالف از سیاست شد. سلیمان میرزا اسکندری کناره گرفت؛ تقی‌زاده پست سفارت خود را در انگلستان از دست داد؛ تدین، که در حزب تجدّد نقش مهمی در رسیدن رضاخان به سلطنت ایفا کرده بود، به زندان افتاد، چون از کاهش هزینه‌های آموزشی و افزایش هزینه‌های نظامی انتقاد کرده بود؛ علی دشتی از مصونیت پارلمانی محروم شد؛ کسروی از مقام دادرسی خود برکنار شد؛ و علی‌اکبر داور خودکشی کرد. نسل جوان دیگر کم‌کم رضاخان را وطن‌پرست نمی‌دانستند، بلکه او را افسر قزاق آموزش دیده‌ای که به دست تزارها و بریتانیا به قدرت رسیده است و نه سازنده ملت، بلکه بنیانگذار سلسله‌ای جدید بر پایه منافع شخصی و نه نوگرایی حقیقی که نیروی سنتی را به مبارزه بطلبد، بلکه خودکامه‌ای که زمین‌داران محافظه‌کار را تقویت می‌کند، تلقی کردند. 

جو ارعاب و اختناق سیاسی و امکان نداشتن انتقاد از عملکرد حکومت در جامعه سنتی این دوره باعث شد تا مخالفت و انتقاد روشنفکران در خارج از کشور در سال ۱۳۰۹ شروع شود. در دهه ۱۳۱۰ دانشجویان مخالف در اروپا، کنگره ویژه‌ای در کلن آلمان تشکیل دادند؛ آنان خواهان رهایی تمام زندانیان سیاسی شدند و رضاخان را عامل امپریالیسم بریتانیا معرفی کردند. بعضی از دانشجویان در شهر مونیخ آلمان پنهانی به همراه عضوهای باقی مانده حزب کمونیست ایران در قالب روزنامه پیکار مبارزه می‌کردند. ریچارد کاتم در کتاب خود ناسیونالیسم در ایران، وجود طبقه روشنفکر منتقد و مخالف واقعی و مؤثر در دوره اختناق بیست ساله رضاخانی همچون واحد سیاسی و مستقل از حکومت را امر خیالی می داند.  

آیا آزادی و امنیت در عصر رضاخان برقرار بود؟

حال، به مجلس شورای ملی که مهمترین نهاد مردمی در جامعه مدنی است و ناتوانی آن در این دوره پرداخته می‌شود. مجلس، یعنی خانه مردم، در تجلی مشارکت مؤثر مردم در سیاست و مسائل اجتماعی، انعکاس خواسته‌های واقعی گروه‌ها و طبقات مختلف و جلوگیری از استبداد حکومتی رضاخان عمل نکرد بلکه در حکومت سلطانی رضاخان، تسلیم حکومت او شد و نتوانست نهاد مؤثر مردمی باشد؛ چون در این دوره، سیاست غیررسمی بود و جایی برای نهادهای و نیروهای اجتماعی عمل‌کننده از پایین به بالا نبود. مجلس، نظام اداری، ارتش و دیگر نهادها تنها در جهت تداوم حکومت شخصی رضاخان در آن دایره سیاسی بسته فعال بودند. یحیی دولت آبادی در این زمینه چنین نوشته است: «سیاست داخلی دولت، راضی نگه داشتن شخصی پادشاه [رضاخان]  است که نماینده ایشان تیمورتاش، وزیر دربار است و در تمام امور دولت غیر از وزارت جنگ دخالت دارد و گردش چرخ وزارتخانه‌ها با صورت‌سازی قانون‌نما و تکثیر عایدات با وضع کردن مالیات‌های تازه و توسعه دادن دوائر قشونی که کل عایدات مملکتی به این مصرف می‌رسد و البته به مقتضای سلیقه شخصی شاه که دوست می‌دارد مملکت آباد می گردد.» 

رضا خان چارچوب تشریفاتی حکومت مشروطه و قلب آن یعنی مجلس را از بین نبرد ولی سبک حکومت اقتدارگریانه او، قانون اساسی را نادیده گرفت و مجلس را به صورت تشکیلات فرمایشی برای تصویب تصمیمات خود مبدل ساخت. انتخابات درست و فارغ از اعمال نفوذ قدرت سیاسی و گروه حاکم و مشارکت مؤثر مردم در انتخابات از جلوه‌های عینی وجود جامعه مدنی است؛ ولی در این دوره، به دلیل حاکمیت نو پدرشاهی رضاخان و تمرکز تصمیم‌گیری سیاسی در دست خان و وزیر دربار، از مجلس جز نمایشی سمبلیک، انتظار دیگری نبود. تقریباً از مجلس اول تا پنجم، سیاستمداران و نمایندگان مستقل از طریق انتخابات قانونی، مشارکت و رأی مردم وارد مجلس شدند، ولی از مجلس ششم تا سیزدهم، شاه نتیجه انتخابات و مجموعه مجلس را از پیش تعیین می‌کرد. وزارت کشور افراد وابسته و مورد اعتماد را به استانداری‌ها می‌فرستاد و استانداران فهرستی از نمایندگان مورد اعتماد و وفادار به رضاخان را به وزارت کشور فرستادند و بر آن اساس، انتخابات فرمایشی انجام می‌گرفت.

 رضاخان بیشترین تلاش خود را با استفاده از ستون‌های حمایتی خود در تشریفاتی و نمایشی ساختن مجلس به کار برد. با وجود مجلس تشریفاتی، شاه قادر بود وزیران کابینه‌ها را دست‌چین کند. او در جهت تمرکز قدرت در دست خود، مصونیت پارلمانی نمایندگان مخالف را سلب کرد تا مجلس نتواند تحت تأثیر آنان قرار گیرد و نهادی نیرومند در مقابل استبداد مطلق رضاخان شود. در مجلس ششم، فقط مدرّس و مصدّق نماینده واقعی مردم بودند. از مجلس هفتم به بعد، هیچ نماینده مستقل و مردمی و مخالف با شاه در مجلس نبود. «مجلس به زائده‌ای اسمی و وزیران به نوکران خانگی شاه و وزارتخانه‌هایشان بیش از هر چیزی به ابزاری بدل شدند برای تحقق آرزوهای شاه و افزایش قدرت شخصی او». احمد متین دفتری در خاطرات خود نوشته است: « شاه همواره اصرار داشت نمایندگانی بر سر کار باشند که به همه امور، فرمان‌ها و انتصابات وی در هیات دولت جنبه قانونی ببخشند».

 پلیس سیاسی در انتخابات مجلس دخالت می‌کرد. شاه با پلیس مخفی مشورت می‌کرد و وزیر داخله که حق مداخله در انتخابات مجلس نداشت را مطلع می‌ساخت، وزیر به حکام ایالات پیغام می‌فرستاد و حکام نیز به نوبه خود بر ناظران حوزه‌های انتخابات محلی اعمال نظر می‌کردند. رضاخان با استفاده از پلیس سیاسی و ارتش، مجلس و کابینه را مبدل به دستگاه‌های مهرزنی کرد. رضاخان با انتخابات نمایشی و فرمایشی، می‌خواست کمی از ظواهر دموکراسی پارلمانی را رعایت کند. اما مجلس شورای ملی جلوه‌گاه قدرت قوه مقننه نبود؛ تنها نمایشگاهی برای بیگانگان و کشورهای خارجی بود تا به آن بنگرند و خبر مصوبه‌های فرمایشی‌اش را بشنوند و وجودش را بر وجود حکومت قانون در ایران تصور کنند.

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات