انقلاب فرهنگی به روایت مرحوم اسرافیلیان

چرا دانشگاه نقطه تقابل گروه‌های سیاسی شد؟ / گفتم: برو به بنی‌صدر بگو غلط کرده! / مسعود رجویِ منافقین در دانشگاه

با كمك مردم آن‌ها را بیرون كردیم و آن‌ها را در دو اتوبوس ریختند. بعد كه بیرونشان كردیم،بعد این‌ها از در دانشگاه تا خانه‌‌ ما كه همین نزدیكی است تحصن كردند. آن موقع زمستان هم بود و آن‌ها فرش پهن كردند و نشستند. آن موقع بنی‌صدر رئیس‌جمهور بود. یكی از مستخدم‌ها آمد و گفت: «آقای بنی‌صدر گفته است به این‌ها یك وقت یك هفته‌ای بده تا تخلیه كنند.» گفتم: «پیغام آوردی. جوابش را هم بهش می‌دهی؟» گفت: «آره.» گفتم: «برو بهش بگو اسرافیلیان گفت بنی‌صدر غلط کرده است.»
سه‌شنبه ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۵:۱۵

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ پروفسور ابراهیم اسرافیلیان همزمان با انقلاب فرهنگی ریاست دانشگاه علم و صنعت را عهدهدار بود. او همراه با هاشمیثمره و محمود احمدینژاد جزو نقشآفرینان انقلاب فرهنگی بهشمار میآید.

دکتر اسرافیلیان در خاطرات و یادمانده‌های خود بطور مبسوط به زمینه‌ها، واکنش ها و حوادث مربوط به انقلاب فرهنگی می‌پردازد.

بخشی از خاطرات مرحوم اسرافیلیان که در کتاب «تاریخ شفاهی جنبش دانشجویی مسلمان» توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است در ادامه از نظر می‌گذرد.

 

*** دانشگاه؛ نقطه تقابل گروه‌های سیاسی ***

دکتر ابراهیم اسرافیلیان در خاطرات درباره زمینه‌های انقلاب فرهنگی می‌گوید: پس از اینكه راهپیمایی‌ها و شهادتها شروع شد و آن جمعیتهای عظیم چندین میلیونی در سراسر كشور تظاهرات میكردند و فریاد اسلامخواهیشان بلند شده بود، گروههای به اصطلاح غیرمذهبی و چپ دیدند راهی در این جمعیت و حكومت ندارند. روی این حساب اول بار شروع به جمعآوری افراد دانشگاهی اعم از مسلمان و غیرمسلمان و چپی كه قدری انقلابی یا شبهانقلابی، اما اكثراً گروههای چپ بودند، كردند. آن‌ها «سازمان ملی دانشگاهیان» را تشكیل دادند.

 خود ما هم در آن شركت كردیم، ولی به مرور ایام متوجه شدیم هدفشان این است كه همه را به طرف جناح خودشان بكشند. با تیزبینی كه مرحوم شهید آیت داشت پیشنهاد كرد چرا این كار را بكنیم؟ ما هم بیاییم محلی را به نام «جامعه‌‌ اسلامی دانشگاهیان» ایجاد كنیم. مرحوم آیت خودش اساسنامه آن را نوشت. واقعیت این بود كه حضرت امام هنوز در فرانسه بودند و به ایران تشریف نیاورده بودند، ولی در آن اساسنامه اولین شرط عضویت، اعتقاد به ولایت‌فقیه بود.

در آن سالها گروههای غیرمذهبی به دانشگاهها هجوم آوردند. در دانشگاه علم و صنعت كمتر اتاقی بود كه این‌ها تصرف نكرده باشند. گاهی اوقات یكی دو نفر با هم گروه مثلاً ایكس میشدند و كاغذی در اتاق میزدند و آنجا را اشغال میكردند.

 

*** گفتم به بنی‌صدر بگو غلط کرده! ***

سال 59 كه خودم مسئول دانشگاه بودم، اطلاع یافتم عدهای از كارمندها در اتاقها مینشینند و علیه جمهوری اسلامی اعلامیه میدهند. آن موقع ما هنوز قانون پاكسازی نداشتیم، ولی میتوانستیم مازاد بر احتیاج اعلام كنیم. تعداد زیادی از آنها مازاد بر احتیاج اعلام شد. علاوه بر اینها تعدادی از اساتید به ظاهر استاد بودند كه آدمهای خیلی ناجوری بودند؛ مثل آقایی به نام آزادپیما كه دوپایی رفته و روی قرآن ایستاده بود و گفته بود كار این كتاب تمام شد، كار جمهوری اسلامی هم تا سه ماه دیگر تمام است. البته دوستانشان آمدند و گفتند: «آقا ببخشید بگذارید بیاید». گفتم: «والله! ایشان چنین چیزی گفته و چنین كاری كرده است. اولاً در مورد آن عملش بیاید و در حضور جمع توبه كند. بعد هم اگر واقعاً هنوز معتقد است تا سه ماه دیگر جمهوری اسلامی نابود میشود، این سه ماه را دندان روی جگر بگذارد تا هر حكومتی كه آمد ایشان حداقل نخستوزیر شود، ولی اگر معتقد است تا سه ماه دیگر تمام نمی‌شود، خیلی خوب! بیاید و من همه را جمع كنم و ایشان در حضور جمع بگوید حرفی كه زدم یاوه و بیخود بوده است. در آنصورت شاید یك كاری بكنیم».

خدا رحمتش كند در آن موقع شهید اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب بود. تلفن زدم كه فلانی چنین چیزی هست، بفرستید بیایند اینها را بیرون كنند. گفت: «48 ساعت به آنها وقت بده تا. . .» گفتم: «اگر 48 ساعت وقت به آنها بدهم اینها هرچه چپ است، جمع میكنند، اگر میخواهید كاری كنید همین امروز بكنید.» با تعجب پرسید: «همین امروز؟!» جواب دادم: «آره.» گفت: «الان چه كسی را بفرستم.» گفتم: «یك نفر را بهعنوان مسئول بفرست كه بعد نگویند كه خلط مسئولیت كردید.» بعد جوانی را فرستاد اما زورشان نرسید.

با كمك مردم آن‌ها را بیرون كردیم و آن‌ها را در دو اتوبوس ریختند. بعد كه بیرونشان كردیم، به رئیس خدمات اینجا آقای مهدی آذرفام كه هنوز هم هست، گفتم: «دستگاه جوشكاری بیاور و در آهنی خوابگاه دختران را از بالا تا پایین جوش بده تا دیگر كسی وارد نشود.» بعد این‌ها از در دانشگاه تا خانه‌‌ ما كه همین نزدیكی است تحصن كردند. آن موقع زمستان هم بود و آن‌ها فرش پهن كردند و نشستند.

 از آن طرف آن موقع بنیصدر رئیسجمهور بود. یكی از مستخدمها آمد و گفت: «آقای بنیصدر گفته است به این‌ها یك وقت یك هفتهای بده تا تخلیه كنند.» گفتم: «پیغام آوردی. جوابش را هم بهش می‌دهی؟» گفت: «آره.» گفتم: «برو بهش بگو اسرافیلیان گفت بنیصدر غلط کرده است.»

 

*** ابهام امام خمینی درباره اساتید دانشگاه ***

دکتر اسرافیلیان در ادامه می‌گوید: در این فاصله بنا شد بهطوركلی برای دانشگاهها فكر و برنامهریزی كاملی شود. روی این حساب بنا شد چند نفری خدمت حضرت امام برسند و از ایشان بخواهند وحدت حوزه و دانشگاه را به وجود بیاورند. از طرف اساتید حوزه مرحوم آیتالله ربانی املشی و از طرف اساتید دانشگاه آقای دكتر افتخار جهرمی و بنده و از طرف دانشجویان آقای ثمرههاشمی و از طرف طلاب شخصی به نام حسن پاینده انتخاب شدیم.

ما همگی خدمت امام خمینی(ره) رسیدیم. ایشان موافقت فرمودند و دو نفر از علما، آیتالله مشكینی و یك نفر دیگر را معرفی كردند كه خدمت این‌ها برسید و با آن‌ها هم‌فكری كنید. بعد حضرت امام فرمودند: «من یك سؤال دارم.» عرض كردیم: «بفرمایید» پرسیدند: «چرا بعضی از اساتید دانشگاه ضد دیناند؟» بنده گفتم: «اساتید دانشگاه دو دستهاند: یك دسته آن‌هایی هستند كه در قسمت فنی مهندسی و علوم پایهاند. بینشان بیدین داریم، ولی ضد دین نداریم.» فرمودند: «پس ضد دینها كجا هستند؟» جواب داده شد: «در بین علوم انسانی هستند. باید فكری در این مورد شود.» آن جلسه تمام شد و آمدیم. قرار شد برنامهریزی شود كه ستاد انقلاب فرهنگی در فاصلهای كه فترت و تعطیلی دانشگاه بود تشكیل شود.

دانشگاه به ناچار بسته شد، چون آن‌ها واقعاً میخواستند دانشگاه را قبضه كنند و اگر موفق می‌شدند حداقل دردسر بزرگی برای جمهوری اسلامی به وجود میآمد. این‌ها بیرون از دانشگاه محلی از اعراب نداشتند. بنابراین چاره را در این دیدند كه دانشگاه را قبضه كنند. پس از قبضهكردن دانشگاه، اول یك مقدار آن بازیها را درآوردند و آخر هم میخواستند به این صورت عمل كنند كه جلویشان گرفته شد.

 

*** مسعود رجویِ منافقین در دانشگاه ***

دکتر اسرافیلیان درباره حضور منافقین در دانشگاه می‌گوید: در دانشگاه شخصی به نام مسعود حریری وجود داشت كه مربی دانشگاه هم بود و بعضی از دوستانم به ایشان اعتماد كرده بودند. من در جلسات به مسعود حریری میگفتم مسعود رجوی، چون میشناختم چه كسی است. بقیه قبول نمیكردند كه این مسعود یعنی همان مسعود رجوی. خودش میخندید وقتی به او مسعود رجوی میگفتم. میگفت: «من حریریام». میگفتم: «فرقی نمیكند. بخند». بعد هم وقتی او فرار كرد معلوم شد او هم از معاونیناش بوده است و او هم فرار كرد. خیلیها بودند كه مربی یا جزو اساتید یا استادیار بودند كه بعد از این جریانها فرار كردند.


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات